کد خبر : 59466
تاریخ انتشار : پنج‌شنبه 6 آگوست 2015 - 11:34

پنجشنبه ها با شهدای شبستر/شهیدعبدالعلی غضبانی

پنجشنبه ها با شهدای شبستر/شهیدعبدالعلی غضبانی

به گزارش شبسترنیوزدر بخش «پنجشنبه ها با شهدای شبستر » این هفته با شهیدعبدالعلی غضبانی از روستای قره تپه  آشنا می شویم. زندگینامه پاسدار شهید عبدالعلی غضبانی در روستای مذهبی و معنوی قره تپه خانواده ای بود که همیشه به دینداری و حضور در مساجد مشهور بود. سال 1347 بود که خداوند به آقای محمدعلی و

KMBT_C4502002050403483_Page_3به گزارش شبسترنیوزدر بخش «پنجشنبه ها با شهدای شبستر » این هفته با شهیدعبدالعلی غضبانی از روستای قره تپه  آشنا می شویم.

زندگینامه پاسدار شهید عبدالعلی غضبانی

در روستای مذهبی و معنوی قره تپه خانواده ای بود که همیشه به دینداری و حضور در مساجد مشهور بود. سال 1347 بود که خداوند به آقای محمدعلی و صونا خانم فرزندی عنایت نمود که بزرگانش به دلیل داشتن علاقه وافر به مولا علی (ع) او را عبدالعلی نام نهادند.

خانواده ای کاملاً مذهبی که از راه کشاورزی امرار معاش می کردند پدر و مادر سعی می کردند با روزی حلال فرزندشان بزرگ شود. از همان اوایل کودکی همراه پدر به مساجد می رفت و به یادگیری اصول و فروع دین از خود علاقه نشان می داد و شبها که دور کرسی جمع می شدند حمد و سوره و واجبات را به بچه ها یاد می دادند. هر چه عبدالعلی بزرگتر می شد علاقه خانواده نیز به او بیشتر می شد از همان کودکی در چهره اش نوری می درخشید که امید آینده خوبی را رقم می زد.

هفت ساله که شد در مدرسه ابراهیمی قره تپه ثبت نام کرد و با شور و علاقه هر روز به مدرسه می رفت. از همان کودکی یار و یاور پدر و مادر بود. در کلاس سوم ابتدایی بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی پیروز شد. با توجه به سن کم همراه مردم و با دوستانش در راهپیمایی و تظاهرات شرکت می کرد. سال 1359 بود که مقطع ابتدایی را با موفقیت تمام کرد و در مدرسه راهنمایی ابوذر قره تپه ثبت نام نمود. کلاس اول بود كه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی توسط استکبار جهانی شروع شد. عبدالعلی در همان زمان 12 ساله بود. مذهبی بودن خانواده و اعتقادات مذهبی جوانان روستا و اعتقاد به ولایت فقیه حس و حال عجیبی در این فرزند انقلاب بوجود آورده بود. ولی به دلیل سن کم به او اجازه نمی دادند در جبهه حضور پیدا کند و آتش فروزان درون خویش را با این حضور خاموش نماید که ناچار از رفتن به جبهه منصرف شد و به ادامه تحصیل در مدرسه راهنمایی مشغول شد.

سال 1361 بود که دایی اش شهید غلامعلی حیرتی در عملیات رمضان به شهادت رسید. از آنجا که محبت و صمیمیت خاصی بین این دو بزرگوار حاکم بود و شهادت دایی در روحیه او اثر گذاشت که سرانجام با وجود داشتن سن کم و اصرار زیاد به مسئولین موفق شد با عده ای از رزمندگان از روستای قره تپه عازم منطقه عملیاتی خیبر شوند. قبل از اعزام پرسنلی سپاه به علت سن کم اجازه نمی دادند ولی در جواب آنها می گوید که مگر امام حسین (ع) در میدان کربلا سرباز کوچک نداشت. حالا من هم سرباز کوچک انقلاب و امام خمینی هستم که ناچار به قبول اعزام ایشان به جبهه می شوند و در عملیات بزرگ و موفق خیبر شرکت می کند که از جمله شهدای بزرگوار این عملیات شهید محمد شیرزاد را می توان نام برد که از همرزمان عبدالعلی بودند.

پس از اتمام عملیات و سپری شدن چند روز گروهی اعزامی از روستا که متشکل از حدود 20 نفر بودند به روستا برمی گردند و همگی مستقیماً به مزار شهدا رفتند تا با حضور خویش دین خود را نسبت به شهدا با قرائت فاتحه ای ادا نمایند. اما در میانشان عبدالعلی به چشم نمی خورد. وقتی علت نبود ایشان از همرزمان سوال شد گفتند عبدالعی جهت دیدن عمویش به تهران رفتند و پس از دیدار ایشان به روستا باز خواهد گشت عمویش به او ارادت خاصی داشت و هم او عمو را بسیار دوست می داشت و همین علت باعث شده بود که قبل از همه دیدار او برود.

پس از بازگشت از تهران مجلس دیدو بازدید که آن زمان برای رزمندگان در روستا رسم بود همه به دیدارش می آمدند و او با عشق و علاقه رشادت و شجاعت رزمندگان را برای مردم تعریف می کرد. هر چند سنش کوچک بود ولی روحیه بسیار بالایی داشت و روح بزرگش در کالبد جسم کوچکش نمی گنجید.

پس از مدتی به دلیل نیاز مالی خانواده ترک تحصیل نمود و برای کار راهی تهران شد تا به وضعیت اقتصادی خانواده کمکی کرده باشد ولی حس انقلابی و اعتقادات مذهبی به او اجازه نمی دهد آرام بنشیند و نظاره گر نبرد رزمندگان با متجاوزان بعثی باشد.

سرانجام پس از بازگشت از تهران با سپاهیان صد هزار نفری محمد (ص) همراه با 34 نفر از اهالی روستا دوباره به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شود و در عملیات غرور آفرین کربلای 5 شرکت می کند و بنا به اظهار دوستانش از خود رشادت ها و شجاعتها نشان می دهد. از جمله در این عملیات یکی از دوستانش اژدر خرمی به درجه شهادت می رسد و پس از اتمام عملیات و تثبیت مواضع رزمندگان با همان گروهی اعزامی به روستا برمی گردد. این بار عبدالعلی روحیه دیگری داشت. چهره اش روز به روز نورانی تر می شد.

سال 66 بود. عبدالعلی تصمیم می گیرد به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآید و لباس سبز سپاهی بر تن کند. اوایل دو ماه در سپاه شبستر بود ولی آتش درونی و حس انقلابی به او اجازه نداد بیش از آن آرام بنشیند. پس از مدت کمی به سپاه کرمانشاه منتقل شد و در آنجا به عضویت اطلاعات سپاه درآمد. عید نوروز سال 67 بود که جهت دیدار و سر زدن به پدر و مادر و خانواده به روستا آمد و صله رحم نمود. آنقدر چهره اش نورانی شده بود که هر کس از نزدیک می دید می توانست حدس بزند پس از این اعزام دیگر برگشتی نخواهد داشت به طوری که اکثر دوستان و آشنایان پس از شهادتش این موضوع را بیان می کردند.

صمیمیت خاصی با برادرانش داشت. مخصوصاً به محمد رضا که از او کوچکتر بود علاقه خاصی نشان می داد. او هم از او سوالاتی از جبهه می کرد و با حوصله تمام به آنها پاسخ می داد.

از رفتن با گروه اطلاعات به روستاهای عراق که در نزدیکی مرز قرار داشتند تا صمیمیت و شوخی های رزمندگان با یکدیگر و نوشتن وصیت نامه ها و نمازشب رزمندگان و دعاهای داخل سنگر همه چیز را برای برادرش تعریف می کرد. پس از چند روز که مرخصی تمام شد هنگام اعزام به اصرار مادر یک شماره تلفن مربوط به سپاه کرمانشاه (باختران) جهت ارتباط به خانواده می دهد و راهی جبهه می گردد.

چندین بار از مرکز مخابرات روستا همان تلفن را می گیرند ولی موفق نمی شوند. همیشه می گویند او در خط مقدم است.

عبدالعلی معمولاً کارش جنگهای نامنظم بود. هر دفعه با عده ای از دوستانش برای شناسایی و یا ضربه زدن به دشمن بعثی به عمق دشمن نفوذ می کردند و پس از شناسایی و یا ضربه زدن به مقر خود باز می گشتند. معمولا هم در کار خود بسیار موفق بودند. هر چند 20 ساله بود ولی آنقدر در کار خود پخته شده بود مثل اینکه در بهترین دانشگاه های نظامی دوره و تجربیه کسب کرده است.

روز 13 اردیبهشت سال 67 بود که در عملیات بیت المقدس 3 در جنگ های نامنظم در منطقه عملیاتی ماووت (خاک عراق) در حین پیشروی براثر ترکش خمپاره از ناحیه شکم و پاها مجروح می شود. پس از چند ساعت ذکر لبیک یا حسین (ع) گفتن به آرزوی خویش نائل می شود و روح پاکش به ملکوت اعلی می پیوندد.

روز شنبه 17/2/1367 بود که خبر شهادت را توسط بنیاد شهید محل به خانواده دادند و از بلندگوی مسجد یکی از آیات قرآن در مورد شهادت قرائت شد. ماه رمضان بود و همه با دهان روزه منتظر بودند ببیند. کدام گل از گلهای خمینی پرپرشده است. پس از شنیدن نام شهید با چند اتوبوس همه به استقبال و تشییع جنازه شهید به شبستر رفتند به تاکید خانواده جنازه را در پشت سپاه شبستر به پدر و مادر و اقوام نزدیک نشان دادند. چهره شهید آن قدر نورانی بود که تعجب همگان را برانگیخت و همه شروع به گریه کردند. پس از تشییع و اقامه نماز توسط امام جمعه شبستر به روستای قره تپه منتقل نمودند. چنان استقبال وسیعی از پیکر شهید به عمل آمد که جوانان با هیجان سینه می زدند و شعار می دادند که حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست. سرانجام پیکر پاک شهید در کنار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد.

 

 

وصیت نامه پاسدار شهید عبدالعلی غضبانی

بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

به نام یاد الله و براي الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر صاحب الزمان حضرت بقیه الله ولی عصر (عج) و با درود به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، پیر جماران، بت شکن قرن، و نائب برحق امام زمان و با سلام به ارواح مطهر شهدای انقلاب.

سخنم را به عنوان یک سرباز کوچک امام زمان (عج) آغاز می کنم. امیدوارم که بتوانم حرف دلم را برای شما به روی کاغذ بیاورم. این وصیت را در حالی می نویسم که قلم در دست گرفته و آن را روی کاغذ می چرخانم. اما خودم را لایق این کار نمی بینم. هنوز تا اینجا که بتوانم انسان مومن و مخلص واقعی باشم فاصله دارم ولی در هر فرصتی در این زمینه سعی داشته ام. وصیت نوشتن انسان را برای مرگ آماده می سازد. مرگ یعنی رهایی از همه امیدها و آرزوها. چه شیرین است این لحظه و چه دردناک است این قصه. بله طبیعت که با قدرت لا یزال الهی پی ریزی گردیده در چرخش است و قرار بر این بوده ه روزی تمام هستی و کائنات در هم پیچیده و از عالم مادی چیزی نماند و روز حساب برسد.

ما از خداییم و به سوی او می رویم جز این هم نیست اگر جز این بود انسان خلیفه الله نمی گردید. او نماینده ای است که مدتی می آید و باید برود و حالا اگر در این گشت و گذار کوچک به آنچه که بایستی انجام دهد عمل کرد و از گناهان دور ماند معلوم می شود که ایمان دارد.

آری صحنه خاک، صحنه نبرد حق و باطل، طاغوت و الله، نور و ظلمت و هابیل و قابیل، موسی و فرعون، محمد (ص) و ابوسفیان، علی و معاویه، حسین و یزید، در عصر ما امام خمینی و صدام، و همه طاغوت های فعلی است و تجلی نهایی این نبرد و اراده الله و حضرت صاحب الزمان خواهد بود. انسان ها نیز که همه خلیفه الله هستند و انسان ها هر لحظه از این دو معبر می گذرند و صحنه انتخاب است یا حق يا باطل. هیچ زمان آشتی میان این دو صف نخواهد بود و اگر مدتی حق پنهان شده و پوشیده گردید، لاجرم پس از مدت زمانی کوتاهی رخ خواهد نمود و در نهایت پیروزی از آن حق است ما باید خودمان را محك بزنیم تا درجه خلوص خود را بیابیم. اگر هراسیدیم باید در ایمانمان شک کرده و آن را از نو بسازیم.

یا ایها الذین آمنوا. به این ترتیب شهادت زیباترین و شیرین ترین نوع بازگشت به عالم ابدی و دار بقا است. شهدا با شهادتشان همچون گل سرخ شکفته می شوند و چون نهالی منزه و پاک از اثر باران بهاری شکوفه می دهند و آسمان و زمین را به عطر دلنشین و دل انگیز خویش پر می کنند. همه جا صحنه حق و باطل است باید باطل را درهم کوبید.

اما برای خانواده ام چه دارم که بنویسم و چه دارم که بگویم… نه فرزند خوبی بودم برای پدر و مادرم و نه برادر خوبی برای برادران و خواهرانم. با این حال همه گفتنی ها را خودتان می دانید. به درستی که بهشت زیر پای مادران است و ای مادر تو از جمله آن مادرانی. مادر جان تنها خواسته ام از شما این است که بعداز مرگ بنده برایم دعا کنی و از خدا برایم طلب آمرزش نمایی. شاید با دعای شما خدا از گناهانم بگذرد و مرا به واسطه این دعای شما در سطح شهدا قرار دهد و این موجب کم شدن عذاب گناهانم گردد. بخصوص که در این مدت بسیار رنجت دادم ولی می دانم که تو آنقدر بزرگی که از همه اینها خواهی گذشت.

برای شما پدرم، که همه چیزم بودید پسر خوبی برایت نبودم ولی امیدوارم که از من بگذری و حلالم کنی. پدرجان بدان که قدرت تشکر از شما و مادرم را ندارم. در ضمن پدر جان تنها کسی که در این برنامه می تواند دوای درد مادر باشد، شما هستید. من بـعد از خداوند بزرگ مادرم را به شما می سپارم و امیدوارم که دل شکسته ی آن را به جا آوری.

در آخر از شما آشنایان و فامیلهای عزیز تقاضا دارم اگر از من بدی دیده اید مرا عفو کنید چون عذاب آن دنیا برای تن رنجورم بسیار عظیم می باشد. از شما امت حزب الله می خواهم که گفته های امام امت و دیگر مسئولین و روحانیون را گوش دهید و با فساد اخلاقی مبارزه نمایید و بدانید که هر چه این برنامه ها بیشتر شود خون شهید پایمان می شود. بلکه تن آنها در گور می لرزد.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

ساعت 38/1 دقیقه شب مورخه 11/1/67

کوچک شما عبدالعلی غضبانی

6 62 KMBT_C45202002050403470_Page_3 - Copy ww 1 (2)

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

گمنام پنج‌شنبه , 6 آگوست 2015 - 13:18

با سلام و خسته نباشید دستتان درد نکند و خدا واجرتان دهد و کسانی که در این مورد در باره ی شهیدان زحمت میکشند انشاالله در راه شهیدان ثابت قدم نماید و یه پیشنهاد داشتم اگر امکان شد تمام زندگینامه و وصیت نامه های شهیدان منطقه شبستر را از بنیاد شهید یا ازپایگاه های هر روستا بگیرید بزنید بهتر میشه هر پنجشنبه ماله یک روستا رو بزنید بهتر میشه .با تشکر

فانوس سیس جمعه , 7 آگوست 2015 - 1:30

خدا رحمتشان کند ،این شهیدان والا مقام را که جانشان را برای دین و اسلام و کشور نثار کردند.ان شاالله بتوانیم تا جاییکه د ر توان داریم راه این شهیدان بزرگوار را ادامه دهیم.